غم دنیا
ای دل عبث مخور غم دنیا رافکرت مکن نیامده فردا راکنج قفس چو نیک بیندیشیچون گلشن است مرغ شکیبا رابشکاف خاک را و ببین آنگهبی مهری زمانهٔ رسوا رااین دشت، خوابگاه شهیدانس...
ای دل عبث مخور غم دنیا رافکرت مکن نیامده فردا راکنج قفس چو نیک بیندیشیچون گلشن است مرغ شکیبا رابشکاف خاک را و ببین آنگهبی مهری زمانهٔ رسوا رااین دشت، خوابگاه شهیدانس...
پروین اعتصامی همای دید سوی ماکیان به قلعه و گفت که: این گروه، چه بی همت و تن آسانندزبون مرغ شکاری و صید روباهند رهین منت گندم فروش و دهقانندچو طایرانِ دگر، جمله را پر و...
پروین اعتصامیبه کرمِ پیله شنیدم که طعنه زد حلزونکه کار کردن بی مزد، عمر باختن استپیِ هلاک خود ای بی خبر چه می کوشیهرآنچه رشته ای عاقبت تو را کفن استبه دست جهل، به بنیا...
پروین اعتصامی به گربه گفت ز راهِ عتاب، شیر ژیانندیده ام چو تو هیچ آفریده، سر گردانخیالِ پستی و دزدی، تو را برد همه روزبه سوی مطبخ شَه، یا به کلبه دهقانگهی ز کاسه بیچار...
پروین اعتصامی گفت با زنجیر در زندان شبی دیوانه ایعاقلان پیداست،کز دیوانگان ترسیده اندمن بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پایکاش می پرسید کس،کایشان به چند ارزیده اندد...
پروین اعتصامی بزرگمهر به نوشیروان نوشت که: خلقز شاه،خواهش امنیت و رفاه کنندشهان اگر که به تعمیر مملکت کوشندچه حاجت است که تعمیر بارگاه کنندچرا کنند کم از دسترنج مسکی...
شعر از پروین اعتصامی گل سرخ روزی ز گرما فسرد فروزنده خورشید،رنگش ببرد در آن دم که پژمرد و بیمار گشت یکی ابر خُرد از سرش می گذشت چو گل دید آن ابر را رهسپار برآورد فریاد ...
شعر از : پروین اعتصامیبه الماس می زد چکش زرگریبه هرلحظه می جَست از آن اخگریبنالید الماس کِای تیره رایز بیدادِ تو،چند نالم چو نایبجز خوبی و پاکی و راستیچه کردم که آزار...
شعر از :پروین اعتصامیبه ماهِ دی،گلستان گفت با برفکه ما را چند حیران میگذاریبسی باریده ای بر گلشن و راغچه خواهد بود گر زین پس نباریبسی گلبن،کفن پوشید از توبسی کردی به ...