خیال دلکش پرواز در طراوت ابر
به خواب می ماند
پرنده در قفس خویش
خواب میبیند.
پرنده در قفس خویش
به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد
پرنده می داند
که باد بی نفسی است
و باغ تصویری ست
پرنده در قفس خویش
خواب می بیند.
ای صبح!
ای بشارت فریاد!
امشب خروس زا
در آستان آمدنت
سر بریده اند!
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها را بستم.
باد با شاخه درآویخته بود
من در این خانه تنها تنها
غم عالم به دلم ریخته بود.
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام
می گرید...
صبحگاهان
شبنم
می چکید از گلِ سیب.
ساحت گور تو سروستان شد
ای عزیز دل من
تو کدامین سروی؟