بازدید سایت خود را میلیونی کنید

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» اشعاری از دیوان رهی معیری

اشعاری از دیوان رهی معیری

 غبار مشکین


نه وعده مسلم ده،نه چاره کارم کن

من تشنه آزارم،خوارم کن و زارم کن


مستانه بزن بر سنگ،پیمانه عیشم را

وز اشک سحرگاهی،پیمانه گسارم کن


تا هر خس و خاشاکی،بوی نفسم گیرد

سرگشته بهروادی،چون باد بهارم کن


خونابه دل تاکی،درپرده کشم چون گل؟ 

از پرده برونم کش،رسوای دیارم کن 


خاک من مجنون را،در پای صبا افشان 

دامان بیابان را،مشکین ز غبارم کن


گر شادی دل خواهی،آرام رهی بستان 

ورخاطر من جوئی،خون در دل زارم کن


سایه مژگان


ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما مطلب مرتبط ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما

چشم تو،نظر بر من بی‌مایه فکنده ست

بر کلبه درویش،هما سایه فکنده ست


دانی،دل بی طاقت سودائی ما چیست؟

طفلی است،که آتش بدل دایه فکنده است


از خانه دل،مهر تو،روشنگر جان شد

این سرو سهی،سایه به همسایه فکنده است


مژگان سیاه تو،بر آن صفحه رخسار

خاری است که بر خرمن گل سایه فکنده است


در میکده عشق،رهی،منزلتی داشت

ناسازی ایامش از آن پایه فکنده است


رنگ محبت


برد آرام دلم،یار دلارام کجاست؟

آن دلارام که برد از دلم آرام کجاست؟


داده پیغام،که یک بوسه ترا بخشم،لیک

آنکه قانع بود از بوسه به پیغام کجاست؟


بی غم عشق،بگلزار جهان،تنگدلم

در چمن رنگ محبت نبود،دام کجاست؟


گر من از گرد‌‌ش ایام ملولم،نه عجب

آنکه خوشدل بود،از گردش ایام کجاست؟


جرعه نوشان رضا،نام تمنا نبرند

دل ناکام رهی را هوس کام کجاست؟

فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب


  ساخت وبلاگ   |   روانشناس ایرانی در لندن   |   دستگاه آب قلیایی دکتر مومنی  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده